کاروانی که چنان پررهرو است و هیاهوی آن از دور چنان به آسمان بلند، و زندگی در این هیاهو چنان موج میزند که منِ بهجا مانده و روزگاری که در آن میزیم، چنان مینماییم که غمم میگیرد نکند این مردگاناند که از کاروان ماندهاند و این زندگاناند که سرخوش و سرودخوان با آن همراه شدهاند.
آنچه نگرانی مرا تشدید کرد درک این واقعیت بود که تاریخ را اگر روایت و از آن دفاع نکنی، و علفهای هرز تحریف را که ممکن است انبوه شوند و آن را به طور کامل بپوشانند و خفه کنند پاک نکنی، ممکن است بمیرد. چه کسی گفته است که تاریخ به خودی خود بر صدر مینشیند و «صدا» به خودی خود میماند؟ به چشم خود میدیدم که در بسیاری موارد اگر شاهدان به پیلۀ انفعال فرو بروند، در بهترین حالت تاریخ به دست «سکوت» رها خواهد شد، و این در شرایطی است که «دروغ» تاریخ را ننویسد که از هر مورخی فعالتر و پرطرفدارتر و پرکارتر است و به منافع بسیاری گره خورده است و بهویژه با «سکوت» جریتر هم میشود.