کتاب حاضر، رمانی از نویسندۀ معروف پرتقالی، «ژوزه ساراماگو» است. این داستان از جایی شروع میشود که مرگ سراغ افراد یک سرزمین نمیرود و تا مدتی هیچ مرگی در محدودۀ جغرافیایی سرزمین مورد بحث گزارش نمیشود. این مسئله با واکنشها و محاسبات تازهای همراه است. نگاه طنزآمیز نویسنده به دستوپا زدن انسانی که ناگهان پس از تاریخی سرشار از کلیشۀ نابودی و مرگ، به بیمرگی دستیافته است، اما در این بیمرگی کاملاً منفعل است؛ فضای جالبی در داستان میآفریند. پس از مدتی مرگ تصمیم میگیرد به میان انسانها برگردد. ازاینجا به بعد مرگ شخصیتی از شخصیتهای داستان میشود که با فرستادن نامههای بنفشرنگ، موعد مرگ انسانها را به اطلاع آنها میرساند. دوباره انسان منفعل به دستوپا میافتد و این بار شکل تازهای از تحیر انسان در وضعیت تازهای که در ایجاد آن دخالتی ندارد، به چشم میآید. نویسنده که با درازگوییهای گاه ملالآور همهچیز را در موقعیت نهایی فراهم میکند، ناگهان مرگ را در وضعیت تازهای قرار میدهد؛ این بار مرگ منفعل میشود. چراکه نامههای بنفشرنگ یکی از کسانی که موعد مرگش فرارسیده است، برگشت میخورد.