هنگامه عاشق خانۀ کوچک ییلاقیشان در کوه است و هر سال لحظهشماری میکند تا تابستان از راه برسد و با خانواده به آنجا بروند. اما تابستان امسال با تابستان سالهای قبل فرق دارد و اوضاع بدجوری به هم ریخته است. اتفاقاتی افتاده که مربوط به آدم بزرگهاست و هنگامه خیلی از آنها سر در نمیآورد. به خاطر همین اتفاقات آنها مجبور شدهاند از خانۀ قبلیشان که حیاط داشته به آپارتمان اثاثکشی کنند. هنگامه را در مدرسۀ جدیدی ثبتنام کردهاند که هیچ دوستی آنجا ندارد و بدتر از همه، مجبور است همراه با مادرش برود سرکار. کجا؟ یک کتابفروشی بزرگ.