سارا دختر شاد و شنگول است و هیچ وقت اخم و تخم نمیکند. مگر وقتی که مامانش میگوید لباسهایش را عوض کند، اسباب بازیهایش را جمع کند، دستهایش را بشوید یا... یعنی اصلاً دوست ندارد به حرفهای مامانش گوش کند تا اینکه یک روز میرود خانه دوستش صوفی تا با هم بازی کنند و شب را آنجا میماند.