نیچه را همواره با بدبینی، خموشی و خمودگی شرح و توضیح داده و در بسیاری از مواقع لحظههای دهشتناک و بحرانی سدهی بیستم را به او نسبت دادهاند. اما آیا نیچه بهواقع اینگونه است و باید اینگونه خوانده و فهم شود؟ شارحان و مفسران تازهتر نیچه، روایت دیگری ارائه دادهاند که از نیچه تصویری دیگرگون میسازد و عموم انگارههای پیشینی پیرامون فلسفهی او و رفتار فکریاش را برای ما تغییر میدهد. فردریکا اسپیندلر در کتاب «نیچه: تن، هنر، شناخت» با بازخوانی مجدد و یکسره متفاوتش از نیچه، آن اشتیاق و شورمندی خاص فلسفهی او را عیان کرده و از درون آن حجم از جنون سرشار از تعمق و تفکر، عشق به زیستن زندگی را در نظرگاه این فیلسوف بزرگ آلمانی هویدا میکند. کتاب اسپلیندر همهی آن پرسشهای فراموششده که از الزامات زمانهی اکنون هستند را به واسطهی نیچه و همراه و دوشادوش او پیش روی خواننده میگذارد، با این هدف که بیایید با دستگاه فکری نیچه مشتاقانه و مشفقانه به جهان و پدیدههایش بنگریم. نیچه: تن، هنر، شناخت، کتابیست برای مواجهه با تفکر فلسفی دیوانهواری که با ایدههای گونهگون و متضادش، معرف رویکردی در نگریستن به جهان و انسان بود که پیش از او وجود نداشت و امروز بیش از هر زمان دیگری به آن نیازمندیم.