آسیه: چرا آبرو ریزیه خانوم؟ کسی ملتفت نمیشه.
دختر: مگه مردم کورن و چشم ندارن؟
آسیه: حالا کی میاد به کفشهای شما نگاه بکنه.
دختر: تو یه مهمونی بزرگ، رو همه چیز آدم حساب میکنن..
کفش..کلاه..لباس...
از آنجایی که این کتاب قدیمی و از کتابخانههای شخصی درآمده ممکن است ورقخورده، کهنه یا گاهی با ظاهری مستعمل باشد که برای مخاطبین این دست از کتابها امری آشناست.