میخواست که دیگر ملالتی در کار نیاورد . میخواست که دیگر احتیاط نکند . حالاکه توانسته بود با این پولهای بهقول خودش « بی برکت » سازی بخرد ، حالا به آرزوی خود رسیده بود . حالا ساز مال خودش بود . حالامیتوانست بهراحتی ، آنچه راکه دلش میخواهد بنوازد .حالا میتوانست چنان تار بزند که خودش به گریه بیفتد . . سه سال بود که آوازهخوانی میکرد . مدرسه را بهخاطر همین ول کرده بود . همیشه ته کلاس نشسته بود و برای خودش زمزمه میکرد دیگران اهمیتی نمیدادند و یا ملتفت نمیشدند ؛ ولی معلم حسابشان خیلی سختگیر بود . و از زمزمه او چنان بدش میآمد که عصبانی میشد و از کلاس قهر میکرد. سه چهار بار التزام داده بود که سر کلاس زمزمه نکند ؛ ولی مگر ممکن بود ؟ فقط سال آخر دیگر کسی زمزمه او را از ته کلاس نمیشنید..
- از این کتاب تنها یک جلد موجود است.
از آنجایی که این کتاب قدیمی و از کتابخانههای شخصی درآمده ممکن است ورقخورده، کهنه یا گاهی با ظاهری مستعمل باشد که برای مخاطبین این دست از کتابها امری آشناست