محمدشمس لنگرودی (1329) در این کتاب قصهی زندگیاش را مینویسد؛ قصهی زندگیای که تا سالِ 1357 پیش میآید و مملو از تاریخ، تنهایی، شور و فقدان است، قصهی مردی که میخواهد جهان را فتح کند. او در بخشی از کتاب مینویسد: «زندگی آن چیزی نیست که انتظار میرود. زندگی به تعبیر حافظ و دیگرانی چون او مسافرخانهی دودری است که از یک درِ آن داخل و از درِ دیگر بیرونمان میکنند و تمامِ این مدت که به سوی درِ خروجی روانایم چنان زندگی میکنیم که انگار مسافر جاودان این خانهایم. خاطرات محصول درک ناگهان همین اتفاق است.»