مارینت و دلفین امروز ناراحت اند. این هم به خاطر ترس از گرگ است که یواشکی به شیشۀ پنجره می زند و التماس می کند که در را به رویش باز کنند. شاید دخترک ها چنین کاری می کردند اما اسم گرگ خیلی بد در رفته است. به هر حال آقاگرگه بالاخره می تواند با حرف های قشنگش خوردن شنل قرمزی کوچولو و برۀ قصه را از یادشان ببرد؟... داستان مدرن و متفاوتی از یک گرگ مهربان ولی شکمو. نویسنده در این کتاب سعی کرده تا تصویر خشنی را که از گرگ وجود دارد به تصویری دلنشین و مهربان تبدیل کند.