جسد توماس برد چند متر آن طرف تر از ستون توتم همچون مجسمه ای مرمرین بر روی چمن ها دراز شده بود. چنان غیرطبیعی سفت و خشک بود که الری با تجربه های غم انگیز اما فراوانی که داشت تشخیص داد انقباض ماهیچه ای پس از مرگ هنوز از بدن خارج نشده بود. همان طور که آنجا ولو شده بود، با دستانی که هنوز باز و رو به بیرون قرار گرفته بودند، بسیار شبیه به جسد اندرو ون بود که الری شش ماه پیش در ویرتون دیده بود، به جز لباس ها و شکم بزرگش. بدون این که از افکارش لذتی ببرد با خود اندیشید هر دوی آن ها انسان هایی بودند که پیکرشان به شکل تی تراش خورده بود… سری تکان داد و همراه با بقیه خم شد تا ببیند چه چیزی دکتر رامسن را آن گونه آشفته کرده بود. پزشک دست راست جسد را بالا آورده بود و داشت به کف دست کبود رنگ مرده اشاره می کرد. وسط دستش یک لکه قرمز گرد و تر و تمیز دیده می شد که انگار رد یک مهره بود، خط دور آن تنها کمی نامرتب بود. دکتر رامسن غرغرکنان گفت: «اصلا چه اسمی روی این کار می شه گذاشت؟ خون نیست. بیشتر شبیه رنگه یا رنگ مو؛ اما خدا لعنتم کنه اگه بدونم چه دلیلی می تونه داشته باشه.» الری به آرامی گفت: «به نظر میاد پیش بینی تون داره درست از آب درمیاد بازرس. مهره (سمت راست تیرک) دست راست مرده…» بازرس وان فریاد زد: «خدایا! آره!» مهره را دوباره بیرون آورد و بر روی نشانه کف دست جسد قرار داد. منطبق شد، او بالا آمد و با نگاهی پیروزمندانه آمیخته با سرگشتگی گفت: «اما یعنی چی؟» بازپرس ایشام سر تکان داد: «من فکر نمی کنم مهم باشه. تو هنوز کتابخونه برد رو ندیدی، وان، برای همین نمی دونی اما اونجا باقی مونده های یه بازی چکرز هست. وقتی بریم داخل خونه بیشتر به قضیه پی می برین. حالا به هر دلیلی، برد زمانی که کشته شده یه مهره توی دستش داشته و قاتل اینو نمی دونسته. وقتی داشته اونو با طناب می بسته از دستش افتاده، همه اش همین.»