حامد که از کلام او احساس نگرانی کرده بود، خواست سوالی بپرسد که با ادامه ی گفتگو بین رایحه و پدرش که در مورد فرهنگ نخبه پروری در کشورهای دیگر صحبت می کردند دلواپسی را کنار گذاشت و به کمک مادر رفت. ساعتی بعد میهمانان یکی یکی وارد منزل شدند. ژنیا و مسعود به همراه تعدادی از همکاران رایحه، اقوام دور و نزدیک او و خانواده ی حامد و بعد با حضور مجید و خانواده اش میهمانی کامل شد، همهمه و شادی در کل خانه به گوش می رسید. بعد از صرف شام و پذیرایی بود که عده ای از میهمانان خداحافظی کردند و جمع صمیمی تر شد. به غیر از خانواده ها، ژنیا و همسرش و مجید و مریم نیز به عنوان دوستان نزدیک آن دو حضور داشتند. مجید رشته ی کلام را در دست گرفت و گفت: اول اجازه بدین من از طرف خودم و مریم جان به خانم دکتر خوش آمد بگم و به عنوان دوست نزدیک حامد ازتون عاجزانه خواهشی بکنم. رایحه که از لحن رسمی او لبخند بر لب نشانده بود گفت: اختیار دارین، بفرمایید! مجید قیافه ی نالانی به خود گرفت و با التماس گفت: جون هرکسی دوست داری دیگه این حامد رو تنها نذار، ما رو کشت از دوری شما. همه از شوخی او قهقهه ای سر دادند و رایحه با عشق به همسرش نگاه کرد و حامد با تبسمی گفت: آره، زن ذلیلم، خودم که همیشه اعتراف می کنم. ژنیا ناراضی از کلام صادقانه ی او گفت: ببخشیدها ولی رایحه یه زن بی نظیره، حامد خان هرچی ام عاشقش باشه کمه، اون یه زن موفق و زیباست که می تونه آرزوی هر مردی باشه. حامد با اشتیاق کلام ژنیا را تایید نمود ولی همه ی جمع متوجه طعنه ی نهفته در کلام او شدند و با حالتی خاص یکدیگر را نظاره کردند. چند روز اول بازگشت رایحه به دید و بازدیدها و رفع دلتنگی ها گذشت و با آغاز هفته، زندگی به روال عادی بازگشت.