چادر شب که روی آسمان پهن شد ما هم در آمدیم. چشمک زنان و نورانی حتما شنیده اید که ستاره ها در آسمان کویر بیشتر نمایان هستند. مثل اکلیل های نقره ای روی یک پیراهن سرمه ای آسمان را پوشانده بودیم. نگاهی به سرتاسر زمین کردم و یکهو متعجب فریاد زدم: « بچه ها! ببینید حوالی برکه ی خُم چقدر آدم رفت و آمد می کند. وسط این بیابان چه خبر است؟ » آدم ها دور هم دسته دسته نشسته بودند و شمعی، چراغی، یا آتشی روشن بود. دو تا خیمه هم آن طرف تر بود که مردم نوبتی می رفتند داخل خیمه ی اول و بعد می رفتند داخل خیمه ی دوم. وقتی هم بیرون می آمدند، شاد و خندان به هم تبریک می گفتند و همدیگر را در آغوش می گرفتند. فرشته ای از آن بالا رد می شد. صدایش زدم و گفتم: « ما که این بالاییم و دستمان به زمین نمی رسد. تو بگو آن پایین چه خبر است؟ چقدر اطراف برکه ی خُم نورانی شده است. » فرشته خندید و در آسمان چرخی زد. از بال هایش طلا می ریخت پایین. به من گفت: « خبر ندارید؟ علی(ع) مولای مومنان شده است و در این سرزمین به پیامبر خدا (ص) وحی شده که این خبر را به مردم برساند. آن خیمه ی حضرت محمد (ص) است و آن یکی هم خیمه ی حضرت علی(ع). مردم دارند نوبتی می روند تا با آن ها بیعت کنند. »