- پیرمرد الان آن سوی خیابان است! مطمئنم ون هم حالا می آید. ببین ایستاده! دیدیش؟
- دیدمش همان پیرمردی که گویا پنجاه و اندی سال بیشتر ندارد. اما دو هفتهای میشود که از زمان شنیدن روایتش تا به امروز تمام فکرم دیدن او بود. مردی که دختر هفده ساله اش را به همان محله می آورد و از مردی که ماشین اوراقی دارد، به ازای چند ساعت حضور دختر در ماشین مبلغی میان 90 تا 80 هزار تومان دریافت می کند.
- البته هیچ کسی جز این مهاجران قاچاقی به سمت این ماشین و این دختر نمیروند. مگر دل آدم اجازه میدهد؟
- این دل مهم نیست. دلی که ون را با خودش می آورد و دلی که عصمت دخترش را با یک سی سی نورچیزک و دو خط هرویین معاوضه میکند، مهم است. این که در این شهر باشی و از سر امنیت و فراخی ثروتهای یک شبه ندانی کمی آن سوتر از تو چه می گذرد، مهم است.