قرن بیستم با ذهنهای نستوه و درخشانی همچون جان برجر است که با همهی مصائب و جنایات عجیبش بازهم نقطههای روشنی به ما نشان داده که امروز میتوانیم فکر کنیم آنها نورهای حقیقیاند که رهایی را در پی دارند و نه چراغهای قطاری که از روبرو به سوی ما در حرکتند! برجر که تأثیرش در شیوهی نگریستن به هنر و ادبیات و به خاصه نقاشی، همسنگ تأثیر «ژیگاورتوف» در سینماست، بر مبانی اصیل مارکسیستیاش چنان پافشاری داشت و بیوقفه دست به بازتعریف آن ایدهها میزد که هیچ وجهی از تاریخ و تمدن انسانی از زیر تیغ نقدش بیرون نمیماند. کتاب «زمین خوکی» یکی از همان بازنگریهای اساسی او در فهم قسمی از جامعهی انسانی از آغازین روزهای یکجانشینی انسان تا به امروز است. برجر در این مجموعه داستان با ذکاوت، شورمندی شاعرانه و تفکر خلاقش، دهقان و زیستن دهقانی را در چارچوبی جدا از ساختار طبقاتی تعریفشدهی جوامع انسانی قرار میدهد. زمین خوکی رابطهی انسان دهقان با طبیعت، آب و زمین را در مسیر تاریخی و طبقاتی و بر پایهی سنتها، مناسک و منشی آئینی با صدقی عجیب روایت میکند که اثبات این نکته را در پی دارد که این جاماندگان از تاریخ چهگونهاند و چهطور از دل مناسبات حاکم بر هستی تاریخی انسان بازداشته شدهاند.