این کتاب که در فوریه 1894 به چاپ رسیده، اثری ماندگار از نویسنده معاصر آمریکایی است. داستان دختری که میشناختم، به همراه 7 داستان کوتاه دیگر این مجموعه داستان را ساختهاند. سلینجر که بهخاطر بازی با کلمات و دیالوگهای بیعیب و نقصش به شهرت رسیده، با نگاهی تیز و دقیق به مسائل اجتماعی، کتابش را با دیگر کتابها متمایز کرده است. معمولا کتابهای سلینجر، یک سر و گردن از سایر کتابهایی که در همان زمان به چاپ رسیده بالاتر بودهاند و همین امر، شهرت او را دوچندان کرده است. نویسنده، درابتدا داستانهای کوتاهی که مینوشت را در مجله نیویورکر چاپ میکرد، اما بعد از اینکه داستان “ناطور دشت” را منتشر کرد، بدون اینکه خودش بخواهد در کانون توجه قرار گرفت. او این در معرض دید بودن را اصلا دوست نداشت، به همین دلیل حتیالامکان از ظاهر شدن در مکانهای عمومی خودداری میکرد. این کتاب که یکی از شاهکارهای این نویسنده است، در وهله اول به جای اینکه سرگرمکننده باشد، به داستانهای اجتماعی پرداخته است و گویا هدف اصلی نویسنده در تمامی کتابهایش همین پرداختن به معضلات اجتماع است. در میان 8 داستانی که در کتاب وجود دارد، داستان دختری که میشناختم از نظر بسیاری از منتقدان بهعنوان بهترین داستان برگزیده شد و به همین دلیل نام کتاب از روی این داستان گرفته شده است. همچنین در انتهای کتاب فصلی بهعنوان حواشی داستانها وجود دارد، که در مورد موقعیت شکلگیری هر کدام از این داستانها توضیح میدهد و مسائل مربوط به آن را بیان میکند.