بیا؛ بنشین که ببینم من دوباره روی ماهت را
مگیر، ای ماهِ رخشان رخ! دمی از من نگاهت را
دل ما را که در آن دامِ چین در چین افتاده ست
نکو می دار و مشکن، ای شگفتی آفرین مه! پایگاهت را
پریشان گر نخواهی کرد نوشین خواب دلها را
میفشان خرمنِ زلف شب انگیز سیاهت را
بگفتم: راز دل گویم مگر با آن زنخدانت؛
به تارا تارِ تاری ها، نیابم راه چاهت را