«دو سال بعد از مرگ مادرم، پدرم عاشق مطلقهی بورِ لوندی شد که اهل اوکراین بود. پدرم هشتادوچهار ساله بود و او سیوشش ساله. زنه مثل نارنجک صورتیِ نرم و پفکردهای وسط زندگیمان ترکید، چرکآب را هم زد، لِرد خاطرات دورریخته را بالا آورد و ارواح فامیل را حسابی در گور لرزاند.»