روجا، زنی بلندپرواز و روستایی است که سه دلدار دارد؛ داوود معلمِ شهری که نمایندهی طبقهی تحصیلکردهی بعد از انقلاب است. کاکایی، جوانی روستایی که روجا به او قول ازدواج میدهد اما همین که از سربازی برمیگردد میبیند روجا همسر داوود شده، به جبهه میرود و بخشهای زیادی از رمان که در جنگ میگذرد به او و موقعیتش مربوط است. یحیی، قاچاقچی اشیای عتیقه که به بهانهی دوستی با داوود در فکر نزدیک شدن به روجا است.دلِ دلدادگی، در رودبار میگذرد و از زلزلهی ویرانگر ۱۳۶۹ آغاز میشود، جایی که گلنار دختر داوود و روجا زیر آوار مانده، داوود گم و گور شده، شهر ویران شده و خانهای که داوود به سختی برای روجا ساخته نیز به کلی از بین رفته است. در فصلهای بعدی با کاکایی و جنگ رو به رو میشویم. فصل سوم شرح عشق داوود و روجا است و به همین ترتیب در سیری دایرهوار در فصل ششم به زلزله برمیگردیم و در فصل پایانی روجا جسد داوود و گلنار را مییابد و آنها را کنار هم دفن میکند اما اینکه داوود چگونه مرده است معما باقی میماند. مندنیپور این رمان را در ۴۲ سالگی منتشر کرد. دلِ دلدادگی به نوعی حاصل تجربهی زیستهی او از جنگ است. او سالها در جبهههای جنگ بوده و در گفتگوهایش بارها نقل کرده که چطور پشت سنگرها خودش را با نوشتن مشغول میکرده است. در زمان زلزله هم به رودبار رفته و از نزدیک شاهد ویرانی و وحشت عظیم بوده است. رمان دلِ دلداگی به طور کلی به مسائل جاری کشور؛ تفکرات چپ، انقلاب و جنگ پرداخته است.