جامعهشناسی به نام چارلز هورتون کولی، در سال ۱۹۰۲، نوشت: «من آنچه که میپندارم نیستم، آنچه تو نیز میپنداری نیستم. من آنچه هستم که فکر میکنم تو فکر میکنی هستم.»اجازه دهید این نقلقول کمی سردرگمتان کند! هویت ما در گروی آنچه است که دیگران دربارهٔ ما میاندیشند، یا دقیقتر بگویم آنچه که ما خیال میکنیم دیگران دربارهٔ ما فکر میکنند. نهتنها تصویر ما از خویشتن تحتتأثیر تصور دیگران از ماست، بلکه بیشتر تلاشهایمان در راستای رشد، در مسیر رسیدن به آن تصویر ایدئال است. اگر بفهمیم در نظر شخصی که تحسینش میکنیم، ثروت موفقیت است، تمام تلاشمان را میکنیم تا با ثروتمند شدن او را تحتتأثیر قرار دهیم. اگر بدانیم یکی از دوستانمان ما را از روی ظاهرمان قضاوت میکند، بیشتر به خود میرسیم. ماریا در فیلم داستان وست ساید با پسری ملاقات میکند که شیفتهٔ زیبایی اوست. نام آهنگ بعدی او چیست؟ «من زیبا هستم.» دنیل دیلوئیس از سال ۱۹۹۸ در شش فیلم بازی کرد و سه بار برندهٔ جایزهٔ اسکار بهترین بازیگر شد. او برای ایفای هر نقش خود را عمیقاً در قالب شخصیت داستان غرق میکرد. برای بازی در نقش بیلِ قصاب در فیلم دارودستهٔ نیویورکیها، ساختهٔ مارتین اسکورسیزی، مدتها تمرین قصابی میکرد؛ حتی خارج از صحنهٔ فیلمبرداری، انگلیسی را با لهجهٔ غلیظ ایرلندی حرف میزد و چند بازیگر سیرک استخدام کرده بود تا به او پرتاب کردنِ چاقو را آموزش دهند و این تازه شروع داستان است. او لباسهای قرننوزدهمی میپوشید و در قالب نقشش در خیابانهای رم قدم میزد، با غریبهها جروبحث میکرد و دعوا راه میانداخت. او به لطف همین لباسها ذاتالریه گرفت! دیلوئیس از روش بازیگری متد استفاده میکرد. در این روش هنرپیشه تا جایی که ممکن است شبیه شخصیت فیلم زندگی میکند تا با او یکی شود. البته این توانایی و هنر باورکردنی نیست. این روش آنچنان هنرپیشه را مجذوب نقش میکند که گویی شخصیت موردنظر خارج از صحنهٔ نمایش زنده شده و زندگی میکند. دیلوئیس سالها بعد در مصاحبه با ایندیپندنت گفت: «میدونم که دیوونه شده بودم، کاملاً دیوونه و این موضوع جسم و روانم رو بهم ریخته بود.»