اسـم دختر مـارگو پترز Margot Peters بود. پدرش کارگر خانه ای بود که در حین جنگ در اثـر تـرکش خمپاره بـه شـدت مجـروح شده بود: سر خاکستریاش گویی بـه خـاطر اندوه و ماتم پیوسته تکان میخورد و بـه محض کوچک ترین تحریکی دچار هیجانات پرخاشگرانه میگشـت. مادرش هنوز جوان بود اما او نیـز خیلی خرد و شکسته شده بود. زنی زمخت و خشن بـود که کف دسـت هـای قرمزرنگش گواه صادق رنـج های بی اندازه بود. معمولاً سرش را در دستمال می پیچید تـا از گردوغبـار حین کار در امان بماند، اما بعد از نظافت عمدهای که روز شنبه انجـام - بیشتر بـه کمک جاروی برقی که بـا مهارت بـه برق آسانسور وصلش می کرد - لباس هایش را بـه بهترین وجهی می پوشید و بـه دیدن دیگران میرفت. سایر مستأجرها بـه دلیل ناشکیبایی و شیوه تندش که به آنان دستور می داد تا پاهایشان را روی پادری تمیز کند، بـا او روابط خوبی نداشتند. پلکان بت اصلی زندگیاش بود. نه بـه عنوان نمادی از صعود پرشکوه، بلکه بـه عنوان چیزی که میبایست شسته و رفته نگهداری میشد.
- از این کتاب تنها یک جلد موجود است.
از آنجایی که این کتاب قدیمی و از کتابخانههای شخصی درآمده ممکن است ورقخورده، کهنه یا گاهی با ظاهری مستعمل باشد که برای مخاطبین این دست از کتابها امری آشناست.