اوستا لطیف درس نخوانده بود؛ ولی قدر گل ورزیده را می دانست و اگر چانه با قاعده در دستش قرار می گرفت، دیوارهای صافی را بالا می برد. طاق ضربی را خوب می زد. خشت خام سه چارکی را با گل، معلق در هوا نگه می داشت. می دانست که این گل ورزیده قیمتی است؛ ولی با چانه هایی به این بزرگی، دیوار ظریف از کار درنمی آمد. ولی احمد به جای پول و آدم و هر چیزی از این قبیل فقط عجله داشت و بدن قوی و سالمی که بتواند به جای چند نفر کار کند و چانه هایی به این بزرگی در دست استاد بنا بگذارد.