فروتن، افتاده، جوانمرد، قلندر و... آن که بر تشک کشتی چون خبر از ضربه خوردن دست حریف می شود، هرگز، به آن دست، نزدیک نشد و پهلوانی های بسیاری در تقاطع فتحی شقاقی و ولی عصر در دهه چهل، تقاطعی نبود، بنبست بود. یک گلفروشی بود که بعد از گشایش تقاطع، دیگر نبود. کریستال نامی به گمانم. صاحب آن دوست تختی بود. گاه تختی، جلوی گلفروشی مینشست. چند مدرسه ای آن دور و اطراف بود که بسیاری به خاطر دیدن پهلوان، راه کج می کردند، تا به دیدار او بیایند. ما که بزرگ تر بودیم و تماشای پهلوان بسمان بود، آن سوی خیابان به تماشا می ایستادیم. ضیافت جوانمردی و پهلوانی بود، چنان جلوی بچههای قد و نیمقد دبستانی به پا می ایستاد، که انگار مقام برتر از او هستند. قصد من از این نوشته، قلم زدن درباره خصلت ها و منش های تختی نیست، که بسیار گفتهاند. میخواهم بگویم، این پهلوان، با این بزرگی و رادمردی ، جز در ابن بابویه، خانه ای ندارد.