ما درون حبابی از نظریهها زندگی میکنیم: زندگی در «جهانِ متن». خارج از دایرۀ نظریاتمان هیچچیزی معنا ندارد. در سیستم درهمتنیدۀ «نظریه»، همواره منافذ و حفرههای مسئلهداری وجود دارد که نقاط زایشی نظریههای تازه است. بنابراین، نظریه ماهیتی ناتمام، رو به رشد، و به عبارتی «باز» دارد. از این رو، شناخت ما نسبت به خود و دنیای پیرامون، شناختی همیشه ناتمام است. چنین نگاهی مستلزم استقبال از یک «فلسفۀ باز» و بهدنبال آن پرهیز از تعصب بر روی یک نگاه خاص و افتادن در یک فلسفۀ بسته است؛ مانند گرایشی که دقتگرایی افراطی برآمده از ریاضیات و فیزیک نظری دارد، برای نمونه نگاه سوکال، که «سوکالیزم» نامیده شده است. فلسفۀ باز در پی آسیبشناسی هر آن چیزی است که آفت دانستن است. «تز توسعهیافتۀ اورول» در این زمینه روشنگر است؛ اینکه یک گفتمان بسته، چگونه ما را در یک بستارِ دیدگانی نگه داشته و با جلوگیری از رشد مسئله و نظریه، ما را از شناخت درست پیچیدگی مسئله باز میدارد. لذا رویکرد فلسفی باز، نیازمند درک درستی از مسئلۀ پیچیدگی و چیرگی بر پیچیدگیِ پیچیدگی است. بنابراین، «مطالعات پیچیدگی» در پی گشودگی است. همۀ این، نیازمند یک فرهنگ فلسفی باز، و الزام به تغییرپذیری دائمی و ناگزیر و البته بازشناختِ خودِ «مسئلۀ تغییر» است.