همینکه وارد راه باریکهی داخل جنگل شدیم، آشغالکوه از دور نمایان شد. کمی که در سربالایی به سمتش رفتیم، صدایی به گوشمان آمد. هرچه به آشغالکوه نزدیکتر میشدیم، صدا بلندتر میشد. از دور سیاهرود را میدیدیم که مثل یک سیاه مار پروار پیچ و تابخوران از آشغالکوه به سمت ما میآمد. هیچکس حرفی نمیزد. رنگ روشنک پریده بود. صد متر دیگر که جلو رفتیم، دیدیم نزدیک آشغالکوه، درختها جور دیگری شدهاند. مثل درخت نبودند. هیکل زنانه پیدا کرده بودند.