ورونیکا که در یک کتابخانه کار می کند در یک روز معمولی مانند سایر روز ها به این نتیجه می رسد که زندگی او دیگر هیچ جذابیتی ندارد، ورونیکا تصمیم به خودکشی می گیرد، اما در این کار ناموفق است. پس از این اتفاق او را به دیوانه خانه ای منتقل می کنند. جالب ترین بخش داستان نقطه ای است که او متوجه می شود نهایتا یک هفتۀ دیگر بیشتر نیست. اما اتفاقات غیر منتظره ای پیشروی ورونیکا در همین مدت کم قرار خواهد گرفت او عشق، محبت خیلی چیزهای دیگری که تابحال تجربه نکرده بود را احساس می کند… ورونیکا عاشق مارکو شده است و حرف هایی که بین این دو رد و بدل می شود واقعا شگفت انگیز است و اینجاست که به قدرت و درک عمیق پائولو کوئیلو پی خواهید برد…