خاله «فهیمه» به تنهایی در کلبهاش در یک روستای باصفا زندگی میکرد. در یکی از شبهای سرد زمستانی خاله فهیمه زیر کرسی رفت تا بخوابد، که صدایی شنید. خاله فهیمه در را باز کرد و دید گنجشک اشیمشی از سرما به خود میلرزد و از او پناه میخواهد. خاله فهیمه او را به خانه برد. اما پشت سر گنجشک، الاغ مهربان، خانم مرغه، سگ پاکوتاه و کلاغ پرسیاه هم در زدند و یکییکی آمدند. آن شب خاله فهیمه با خوشرویی از آنها پذیرایی کرد. وقتی صبح شد خاله فهیمه از همة آن حیوانات خواست که کنار او زندگی کنند تا دیگر تنها نباشد. آنها هم قبول کردند و با همکاری هم یک کلبة دیگر کنار کلبة خاله فهیمه درست کردند و با خوبی زندگیشان را ادامه دادند. داستان حاضر برای کودکان گروه سنی «ب» تهیه شده است.