شاید کمتر فیلسوفی را در آوازه و تأثیر در تاریخ اندیشه بتوان همتای افلاطون دانست؛ و در میان آموزههای او نیز نظریهی مُثُل وی آوازه و جایگاه بیهمتایی دارد. اما، این نظریه به همان اندازه که بیشتر مشهور شده، کمتر فهمیده شده است. لذا همانطور که باید میان آموزههای خودِ افلاطون و آنچه به نام افلاطون جا افتاده است فرق گذاشت، میان نظریهی مُثُلِ مطرح در آثار او و آنچه به نام نظریهی مُثُل در محافل فلسفی و غیرفلسفی مشهور شده است باید تمیز نهاد. دیوید راس نظریهی مُثُل افلاطون را در متن آثار او در طول پنجاه سال نگارش آنها و با پیگیری تحولات آن بررسی کرده است. با مطالعهی این اثر میتوان به تصویر روشنی از نظریه آنگونه که خود افلاطون طرح کرده است دست یافت.