نویسنده در این داستان، مبارزهی روستاییان با ارباب را در مقاومت درخت هلویی بازتاب میدهد که در باغ ارباب، میوه نمیدهد؛ دو پسربچهی روستایی به نام "پولاد" و "صاحبعلی"، هستهی هلویی را در باغ ارباب میکارند. آنها در طول سال به دانهای که کاشتهاند و نهالی که میروید فکر میکنند و از او مراقبت مینمایند. سرانجام درخت به بار مینشیند، اما صاحبعلی بر اثر نیش مار میمیرد و پولاد از شدت ناراحتی، روستا را برای کار در شهر ترک میکند. در پی آن، درخت تصمیم میگیرد هیچ میوهای به باغبان ارباب ندهد چر که فقط آن دو پسربچهی فداکار روستایی را صاحب و مالک میوههای خویش میداند. کتاب که برای کودکان و نوجوانان به رشتهی تحریر درآمده همواره در مرز واقعیت و تخیل در نوسان است.