خال خالی آن بالای بالا بود. بالاتر از هر پرنده ای که می توانست توی آسمان پرواز کند. بالاتر از هر ابری که می توانست ببارد و بالاتر از آن که کسی از روی زمین بتواند او را میان رنگ آبی آسمان پیدا کند و با انگشت به دیگران نشانش بدهد. ...خال خالی چشم هایش را باز کرد و قیافه ی شگفت زده ی آقای جنگلبان را دید که داشت با او صحبت می کرد...