حقیقت داشت، حقیقت داشت. تردیدها و اوقات ناخوشی با او داشتم. ولی عاشقش بودم. در حالی که باز اشک بر گونههایم جاری بود به تام نگاه کردم، و احساس جرات کردم. ـ من عاشقش بودم. ـ میدونم که بودی، ولی شجاع باش گیل. نیمه راه جا نزن. هیچوقت گذشته را به دست نخواهی آورد و او هم دیگه زنده نخواهد شد. گریستم. انگار دیگر تمام شده بود... در نیمه راه جا نزن... قدم بردار، پیش برو، حرکت کن، بهدست بیاور...