روان ما به طرز نامحسوسی از درون ما و از دل تاریخ و پیشینههایمان گذر میکند و فقط زمانی در درک خودآگاهمان گنجانده میشود که قالبی ملموس به خود بگیرد. اگر ما با خودمان صادق باشیم، باید اذعان کنیم که در نمایشی طولانی که نام آن زندگی گذاشتهایم، تنها فردی که حضور مداوم دارد، خود ما هستیم. به همین ترتیب، باید این را هم بپذیریم که در برابر نقشی که در انتخابهای روزانه خود بازی میکنیم، در روابط و در آنچه بر ما گذشته است، مسئولیتی شگرف داریم. با اینکه داستان زندگیمان کاملا متفاوت است، با موانع مشترکی روبهرو میشویم. به عبارتی، انطباقهای ما که بر پایه ترس بودهاند و در گذشته، جان ما را نجات داده و کمک کردهاند تا بزرگ شویم، حالا مانع رشد بیشترمان میشوند. چنین انطباقهایی از مراحل اولیه رشدمان ریشه گرفتهاند، بنابراین، مصمم هستند که جان و توان ما را بگیرند، قابلیتها و ظرفیتهای دوران بزرگسالی ما را سست کنند و ما را در الگوهای شکل گرفته اولیه به بند بکشند. چه نیروهایی از درون ما برمیخیزند تا در سفر نیمه دوم عمر، از ما حمایت کنند یا ما را به چالش بکشند؟ شاید اساسیترین کمک یونگ در این باره، ایده ” تفرد” باشد، همان پروژه مادامالعمر برای نزدیک شدن به انسان کاملی که قرار بود باشیم، همان کسی که خدایان اراده کردهاند، نه آنچه پدر و مادرمان یا قوم و قبیله و یا به ویژه، همان “من” ترسوی درونمان خواستهاند. در کنار محترم دانستن رمز و رازهای دیگران، تفرد ما، هر یک از ما را فرا میخواند تا در برابر رمز و راز وجودمان، قدعلم کنیم و در قبال کسی که هستیم و در سفری که نامش را زندگی گذاشتهایم، مسئولیت تمام و کمال را بر عهده بگیریم.