بهزاد حاتم در بخشهایی از کتاب این مجموعه نوشته است:«این کتاب و نمایشگاه درباره خط و خوشنویسی نیست. درباره فروتنی و شیفتگی است… اگر بخواهیم از میان استادان خوشنویس همه روزگارهای ایران به اندازه انگشتان دستانمان بهترینها را برگزینیم، محمد احصایی بیگمان در این شمار جای میگیرد و اگر از من بپرسید، جایی دارد یگانه. چون احصایی افزون بر بایستههای خوشنویسی، چیزی دارد که گذشتگان نمیتوانستند داشته باشند و اینک در روزگار ما هم خوشنویسی دیگر را با آن نمیشناسم: شناخت بنیادین فرهنگ امروزی…» «آنچه در این کتاب میبینید، یکدسته از سیاهمشقهایی است که از زمستان ۱۳۹۸ آغاز شده است. احصائی خود آنها را «مشق شبهای کرونایی» میخواند. او در سراسر این رشته به سرشت مشقکردن پایبند بوده است. از این که این گروه از کارش چیزی جز این انگاشته شود بسیار دوری کرده است. برگهایی که بر آنها مشق کرده بسیار دم دستی و بیارزشاند. بسیاری از آنها برگهایی به کار رفتهاند، برگهایی که پیشتر رویشان نوشته شده است. بسیار فریبنده است که احصائی با گذاشتن لکههایی طلایی روی یکی دو برگی چنین، به آنها نمای یک خوشنویسی آرایششده را داده است، لکههایی سردستی و ناآراسته، همچون خود برگها. بر بسیاری از برگها از چند سوی نوشته شده است، هم در راستای لبههای برگ و هم در راستای قطر آن؛ کژ. به زبان مولانا: «یک قدم چون رخ ز بالا تا نشیب/ یک قدم چون پیل رفته بر اریب.» احصائی نیز گاه چون رخ و گاه چون پیل گام برداشته است. بسیاری از برگها با چند قلم با اندازههای نایکسان و با چند رنگ مرکب نوشته شده است. سیاه، سرخ، سپیا، رنگ پوست گردو، نیز آمیزههایی از چند رنگ. برگهایی هست که بر آنها تنها یکی، دو حرف یا واژه با قلم درشت نوشته شده، برگهایی هست که رویشان درست در راستای خودشان بخشی از کتابی نوشته شده است و شیرین آنجا که احصائی از خود چیزی را بازگو کرده است چون داستان همهگیریهایی که هم زمان با آغاز مشقکردن او آغاز شد. اینجا و آنجا نشانههایی از روزگار مشقها یا جای نوشته شدنشان میبینیم، در کنار امضایش، چیزهایی چون «شبهای کرونا»، «در قرنطینه»، «امان از این کاغذ بد قلق!». از اینها شیرینتر هم داریم. یک جا که بسیار کوچک در کنار یک «ل» زیبای درشت که از گوشهای از آن چیزی به اندازه یک نقطه بیرون زده، نوشته شده: «اینجا سرفهام گرفت» و جایی که پیش از امضایش میخوانیم: «سر دماغ نبودم.» ولی آنچه در این گاهنگاری بیش از هرچه گویای زندگی هنرمندانه احصائی است و به گمان من بیش از هرچه به یادگار خواهد ماند این است که در جایی آمده: «در هشتاد سالگی چه انتظاری…».