فرزندان سام پیک دل نگران پدرشان هستند. از آن روز غم انگیز که کورا، همسر محبوبش، پس از پنجاه و هفت سال زندگی مشترک از دنیا رفت، مدام از خود می پرسند: چه بلایی سر او خواهد آمد؟ چگونه به زندگیاش ادامه خواهد داد؟این پیرمرد چگونه میتواند به تنهایی در مزرعهاش سر کند؟ چگونه میتواند برای مراقبت از چند ردیف درخت گردو با وانت قراضهاش به سرکشی زمین هایش برود؟ حالا سر و کلهی سگ سفید پیدا شده است! با فرزندانش از او حرف میزند اما آن ها فکر می کنند اندوه فقدان همسر و کهولت سن، پدرشان را پریشان خاطر ساخته، چون کسی جز او نمی تواند سگ سفید را ببیند.