قرمز، درخت بلوط سخن گویی است که با حیوانات زیبایی که روی شاخه ها و حفره هایش زندگی می کنند، رفیق است. مردم محله هم کم و بیش، او را دوست دارند، چون درختی است که آرزوهای ریز و درشت آن ها را برآورده می کند. دویست و شانزده سال است که قرمز، پناهگاه جانوران زیادی بوده و به انسان های نیازمند پناه داده است. او در گذر زمان خیلی چیزها دیده و شنیده است و به قول خودش شاید زیادی هم دیده و شنیده است. رهاورد این همه سال زندگی، داستان های زیادی از آدم هایی است که در همسایگی او زندگی می کردند. به تازگی سمر و خانواده اش برای زندگی به آن محله آمده اند. اما این بار، شاید مثل خیلی وقت های دیگر، اوضاع آن طور که باید پیش نمی رود. سمر که دختری است تنها، آرزویش را به قرمز گره می زند. قرمز که کارش این است، آرزوهای مردم را روی شاخه هایش نگه دارد، این بار دست به کار می شود و با کمک رفقای خود نقشه می کشد تا آرزوی سمر را برآورده کند.