در رساله «ضیافت»، آلکی بیادس سخنان سقراط را به نغمه های نی مانند می کند، نغمه هایی که جان را مسحور و تسخیر می کند، بیدار می سازد و اشتیاق درک اسرار آسمانی را در او بر می انگیزد. او به سقراط می گوید: «وقتی سخن تو را می شنوم، دلم از شعف برمی جهد، و مرا سرمستی و شوری دست می دهد که کاهنان کروانت را دست نمی دهد. از شنیدن سخنانت چشمانم از اشک لبریز می گردد و دیده ام که در بسیاری مردم دیگر نیز سخنت همین اثر را دارد.» لکان در سمینار هشتم خود «انتقال» به رساله ضیافت بازمی گردد، اما فراموش نکنیم که از سال ها پیش، مجلس درس خود او یک «ضیافت» است؛ در مقام مأمن و پناهی از «تمدن و ناخشنودی هایش» لکان در درسگفتارهایش می کوشد به همان مدارس روزگار باستان باز گردد: او از روشن و شفاف سخن گفتن فروید به سمت طنز و طعنه و ابهام می آید تا مانند سقراط جان ما را با سخن خود زنده کند. او به فروید و خاستگاه او که تعبیر رؤیاهاست بازمی گردد، اما با نوشیدن از چشمه ای به نام سایکوز (جنون)، از او هم فراتر می رود، تا مرزهای روانکاوی با سایر شاخه های علوم را بلرزاند، بردارد و از بیخ و بن جابه جا کند.