کتاب پیش رو روایت گر داستانی جنایی است که به شکلی ماهرانه، جذاب و غیر قابل پیش بینی روایت شده و آن چنان مسحور کننده و دلچسب است که خواننده نمی تواند به راحتی آن را زمین بگذارد. دو ماه است که از ناپدید شدن آن دختر می گذرد و حالا فلورس که چهل سال است در قامت یک روان پزشک فعالیت می کند با بازرس فوگل که زمانی مسئول رسیدگی به موضوع ناپدید شدن دختر بوده، در دفتر کارش دیدار دارد. در حالی که فوگل از یک تصادف جان سالم به در برده و با این حال بر روس لباسش آثاری از لکه های ریز و درشت خون دیده می شود. او کمی گیج به نظر می آید و وقتی خودش را در آینه برانداز می کند از آن چه که می بیند، چندان متعجب نمی شود؛ اگر فوگل تنها بوده و اگر در سانحه رانندگی اتفاقی برایش نیفتاده، پس این لکه های خون متعلق به چه کسی است؟!