بدین سان، مارکوپولو جهانیان را به شنیدن داستان شگفتی هایی که در شرق جاده ابریشم افسانه ای دیده بود، فراخواند. او که داستانش را در آخرین سال های سده سیزدهم نوشت کمتر توانست توجه کسی را به آن جلب کند و از آن هم بدتر، داستان هایش را کمتر کسی باور کرد؛ اروپاییان خام، نافرهیخته و تنگ نظر اواخر قرون وسطی داستان های مارکو را در باره شهرهای باستانی واقع در شنزار، سلاطین چادر نشین ملبس به جامه های ابریشمین و نشسته بر تخت های زراندود و نیز شهرهای شرقی بسیار بزرگ تر از آراسته ترین و باشکوه ترین شهرهای اروپا، باور نمی کردند. اما آنچه را که مارکو پولو و معاصرانش به تمامی درک نکردند این بود که او دیر به این شاهراه سراسری آسیا رسید و تنها بخت آن را یافت که نظر اجمالی ارزشمندی به جاده ابریشم در فرجامین دوره شکوفاییش بیندازد. زیرا این جاده، بزرگ ترین راه جهان باستان و راه اسکندری داریوش، چانگ چین و چنگیزخان بود.