ایران در سال ۱۹۰۰ میلادی کشوری ماقبل صنعتی و یکی از فقیرترین و عقب افتادهترین کشورهای جهان بود . نیروی کار شهری آن اندک بود . بخش اعظم این نیرو در کارگاههای صنعتی سنتی کار میکرد. و بخشی کوچک اما فزایندۀ آن از کارگران روزمزد تشکیل میشد. اکثریت نیروی کار شهری در پیشههای سنتی و اتحادیۀ اصناف که بیش از آنکه نمایندۀ منافع کارگران باشند نمایندۀ کارفرمایان بودند سازمان یافته بود. افزون بر آن این نیروی کار از آرمانهای سوسیالیستی یا اتحادیههای کارگری هیچگونه بهرهای نداشت. با وجود این نوعی جنبش کارگری را از ۱۹۰۶ تا ۱۹۱۲ میتوان مشاهده کرد که بیشتر نتیجۀ فعالیتهای سوسیال دموکراتهای ایران بود که مرام خود را به مثل در تبریز تبلیغ میکردند . گاه این فعالیتهای کارگری با هدفهای سیاسی همزمان پیپچیده میشد مانند اقدامهای ضد روسی در رشت و انزلی . از آنجا که طبقۀ کارگر ایران نمایندۀ واقعی نداشت زیرا که اصناف را نمیتوان نمایندۀ آنها انگاشت، فعالیتهای اندک جنبش کارگری از راه مخالفت (یا دستکم چنین احساس میشد) ابراز میگشت. دلیلهای اصلی اینکه چرا درخواستهای یکسره کارگری فرصت ظهور مییافت. یکی ضعف حکومت بود و دیگری مقداری احساس همدردی نسبت به کارگران در میان سیاستگران اصلاح طلب. اما هنگامی که واکنش پدید آمد و نفوذ روسیه در ۱۹۱۰ افزایش یافت، این فعالیتهای کارگری دیگر تحمل نشد. تنها در پایان جنگ در سال ۱۹۱۸ بود که جنبش کارگری دوباره نیرو گرفت. از همان آغاز اتحادیههای کارگری و شکلهای دیگر فعالیتهای کارگری، زیر نفوذ حزب کمونیست ایران قرار داشت. از سال ۱۹۲۱ اتحادیههای ایرانی به اتحادیه کارگری بین المللی کمونیست مسکو، جنبش بین المللی اتحادیۀ کارگری وابسته بود. کنترل جنبش کارگری توسط حزب کمونیسیت ایران دلیلی مهم بود که چرا جنبش کارگری روزگاری چند زنده باقی ماند، و در عین حال همین یکی از دلیلهای اصلی نابودی و ناکامی آن بود… .