روی ساحل رودخانه، در خنکای یک شب تابستانی، دو زن زیر بارشی از نقره آبیفام مبارزه کردند. آنها اصلا انتظار دیدن دوباره یکدیگر را در این دنیا نداشتند و در آن لحظه همه چیز برایشان بیتفاوت بود. ولی آنجا، در آن شب تابستانی، در میان سرخسهای آبی رنگ با همکاری یکدیگر کار شایسته و خوبی انجام داده بودند. اگر قراولی از آنجا میگذشت با دیدن آن دو زن بدون آتش و بیجا و مکان و همراهی خلاف قانون یک زن برده و زن سفیدی با پاهای برهنه و موهای آشفته که نوزادی 10 دقیقهای را لای لباسهایشان پیچیده بودند، آنها را ریشخند میکرد.