داستانهای حامد حبیبی گاهی به یک قطعه شعر میماند؛ پر از تصویر آدمها و مکانهایی محو. انگار نویسنده از پشت شیشهای بخارگرفته به جهان مینگرد و خواننده را با خود همراه میکند تا با آنچه پیش از این از کنارش بهآسانی گذشته روبهرو شود. گاهی فضایی ملتهب و کابوسوار خلق میشود که از واقعیتهای روزمرۀ زندگی جدا نیست؛ درست مثل رؤیایی که اتفاق وحشتناکی در آن نمیافتد، اما حضور در آن موقعیت دلهرهآور است.
حبیبی قهرمان قصه و خوانندهاش را میان واقعیت و رؤیا در جهانی کژومژ رها میکند. همۀ آنچه روایت میشود، آنچه از دید راوی و شخصیت دیده میشود، این فضای کج و معوج آن چیزی است که انسان زیسته در این عصر، ناخواسته، به آن مبتلاست؛ آن رنجی که تنها ادبیات تواناییِ نمود آن را دارد. این داستانها جلوههایی از جهان امروزند که نه میتوان گفت رئالیسم محض است و نه میتوان آن را ذیل ژانر دیگری دستهبندی کرد. جهانی که نویسنده ساخته هرچند پر از خشم، نقص، کجی و کاستی است، همان امر واقع و از جادررفتگیِ جهانی است که حقیقتِ زیر پوست این زندگی را نمایان میکند.