من در ذهن خودم، شعرای بزرگی چون عالیجنابان: فردوسی و سعدی و حافظ و مولانا و... را در عالم خیال، زنده فرض کردم که این عزیزان، تعدادی از اشعار سروده خود را برای بخش مشاور ادبی مجله میفرستند و ایشان نیز لطف میکند و شعرهای ارسالی آنها را به بررسی مینشیند و اظهارنظر میکند؛ و البته گاهی نیز آهسته، طرف را با سیلی نقد که بهتر از حلوای نسیه است، مینوازد. چراکه باید ثابت شود او یک مشاور طبیعی و معمولی نیست؛ یک مشا«ور» است!
عزیزی بود نویسنده و شاعر و طنزپرداز که زمانی علیرغم میل باطنی و تمایل خودش، به زور رودربایستی، مشاور رئیس جمهور اصلاحات شده بود که شاخ غول بشکنند. وقتی میگفتیم شنیدیم مشاور شدید؟... میخندید و میگفت: خیر؛ بیشتر مشاول شدیم. برای خودمان ول میچرخیم و گاهی مشورتی میدهیم که نیازی هم نیست و کارهای مملکت بحمدالله خودش خودجوش پیش میرود.
حالا حکایت ماست. از بیکاری، شدیم مشا«ور» ادبی و شروع کردیم به مشورت دادن راجع به اشعار بزرگانی که ما خاک پای آنها نیز نمیشویم؛ حتی اگر اصرار کنید. اما خب قالب طنز بود و زبانی که شوخ طبعی، حرف اول را میزد؛ و میدانستم که خود حضرات فردوسی و سعدی و حافظ و مولانا، هیچ مشکلی با این مسئله ندارند؛ چون هم زبان طنز را میفهمند و هم بزرگتر از این حرفها هستند. فقط ممکن بود برخی از طرفداران عوام آنها معترض شوند که به درک!...کاسه داغتر از آشی که داغ بودنش از آتش نفهمی اوست؛ همان بهتر که بشکند. سر خم می سلامت، شکند اگر سبویی!...