تنها آن کسانی قادرند به سوی مقام تفکر اساسی، رهنمون باشند که اساسی بیندیشند و با چنین هیات اندیشیدنی، ابتدا برایمان بگویند و گفته باشند که اکنون چیست: "و اینان متفکران و شاعرانند". متفکران و شاعران، پاسدارندگان اساسی کلمه در زبانند. بدینسبب است که تفکر نیز به مانند شاعری این مشخصهی خود را داراست که حسی والا و کلامی است که در آن فهم آنچه هست به زبان میآید. تعلق تفکر و شاعری به یکدیگر چنان درونی مینماید که هرازگاهی متفکر از رهگذر لحظهی سرایش گونهی تفکرش، برمیکشد و این که شاعر از رهگذر قربش به تفکر اساسی متفکران است که تازه شاعر است. آخرین متفکر فلسفهی غربی یعنی "فریدریش نیچه"، فیلسوف شاعر نامیده میشود، چرا که وی شاعر اثری است به نام "چنین گفت زرتشت" و نیز میدانیم که نخستین متفکران فلسفهی غربی حس والای خویش را در "سرودههای آموزهای" بیان کردهاند. در مقابل میدانیم که "هولدرلین" شاعر گسترهی دورپرداز و اندوختهی غنی و تمامی فیوضات برین، حس والای خویش را به قرب خاصشان به فلسفه مدیون است، به قربی که آن را در این هیات در هیچجای دیگری نمیبینیم؛ بدان هنگام که شاعران یونانی یعنی "پیندار" و "سوفوکل" را در نظر بیاوریم که هولدرلین با ایشان در محادثهای هماره زیسته بود. نویسنده در این کتاب به نیچه و هولدرلین و آرا و نظرات ایشان در فلسفه نظر داشته است؛ به نیچه که چونان متفکر "شاعر" است و به هولدرلین که چونان شاعر متفکر است.