امروزه به ما تلقین کردهاند برای عاشق شدن اول باید عاشق خودمان باشیم، ولی در واقع نفرت از خود است که افزایشی روزافزون داشته است. همه از خود گلایهمندند و خود را سرزنش میکنند و از اینکه به کفایت خوب نیستند به قدری مضطرب میشوند که به انواع روشها خودشان را تنبیه میکنند. به عقیدۀ رناتا سالکل عشق و نفرت ملازم هم نیستند ولی معمولاً به نحوی کنار هم مینشینند، بهخصوص در مناسبات انسانی. او به تأسی از دیدگاه ژاک لکان میگوید زمانی که عاشق میشویم، چیزی را در دیگری میبینیم که ندارد و اغلب چیزی را به دیگری عرضه میکنیم که نداریم و او نیز آن را نمیخواهد. از این رو، شیفتگی به رفتاری خاص در ابژۀ عشق پس از مدتی تبدیل به انزجار میشود و نشانمان میدهد که چرا وقتی دچار عشقی مفرط هستیم، اتفاقاً راه وصال به ابژۀ عشق را برای همیشه مسدود میکنیم و به دنبال ابژههای عشقی دستنیافتنی میرویم و قاتل ابژۀ عشقمان میشویم. نویسنده با بهرهگیری از داستانهایی همچون عصر معصومیت، بازماندۀ روز و ملودرامهای هالیوودی همتنگی عشق و نفرت، خشونت و تحسین، رانههای لیبیدویی و ویرانگر را واکاوی میکند و رواداری و احترام به اصل چندفرهنگی را نقد میکند.