«ویلسون لوییس» پس از سی سال، مجبور شده که با حقیقتی دردناک مواجه شود: عشق از ازدواج او رخت بر بسته است. همسرش، «جین»، دیگر علاقه ای به او ندارد و این کاملا تقصیر خود او است. برخلاف نمونه ی درخشان پدر و مادر همسرش، «نوآ» و «آلی» و عشق پنجاه ساله ی آن ها، «ویلسون» نمی تواند احساسات واقعی اش را به راحتی بیان کند. او زمان بسیار اندکی را در خانه گذرانده و بیشتر در محل کار حضور داشته، و مسئولیت بزرگ کردن بچه ها نیز بر عهده ی «جین» بوده است. حالا دخترش در آستانه ی ازدواج است، و همسرش به ترک کردن او فکر می کند. اما «ویلسون» فقط از یک چیز اطمینان دارد: عشق او نسبت به «جین» در طول این سال ها بیشتر و بیشتر شده و او می خواهد هر کاری که می تواند، انجام دهد تا ازدواجش را احیا کند.