–اوه، قربان، پدر عزیز، با من مانند آن شاهزاده خانم عهد باستان برخورد نکنید که آینده پر از بدبختی و ویرانی را برای پدر و برادرانش پیشگویی کرده بود، شما نیز شنیده اید که آن ها نیز او را مسخره کرده و به حرف هایش خندیده بودند، اما در کمال ناباوری همگان، به سرشان همان بلاهایی آمد که او پیش بینی کرده بود. پس این مطلب را در نظر بگیرید و مراقب باشید!
لویی پانزدهم با شنیدن این حرف ها به فکر فرو رفت و یکی دو قدم به جلو و عقب رفت، سپس به دخترش دقیق تر نگریست و گفت:
–دخترم خیلی تند رفتی. آیا این کارهایی را که اشاره کردی من انجام داده ام؟
لوییس با دلسوزی پاسخ داد:
–نه قربان، خدا نکند که من چنین جسارتی کرده باشم. این ها که عرض کردم محصول این زمانه یی است که در آن به سر می بریم. شما هم مانند همه ما در گرداب آن گرفتار هستید. فقط کافی است در تئاتر توجه بفرمایید که هرگاه نمایشی یا مطلبی علیه دربار ارایه می شود یا گفته می شود، مردم با چه شادی شروع به دست زدن می کنند. قربان! فقط به این موضوع توجه بفرمایید که مردم حسابشان را از حساب ما جدا کرده اند.