آنتوان دو سنت اگزوپری از چهره های شگفت انگیزی است که چون شهابی در ادب قرن بیستم درخشید و در لایه های خیال فرو رفت .فروشدنش در ابهام ، میان ادب دوستان تعابیر متفاوتی بر انگیخت . می گفتند روحش چیز جز پرتوی از جمال معنوی نبود که تا آن سوی مرزهای خیال پیش رفت و استعدادش را تا درجه ای به حساسیت نزدیک ساخت که زیان آور می نمود و او را به دامن بیماری آسمانی پرتاب کرد . دیگران گفتند عشقش به رموز و سرچشمه های خیال آن قدر فوران داشت که از سویی به زیانش تمام شد و از سوی دیگر به شهرت انجامید ؛ حرف هایی از این دست فراوان بود . اما چیزی که هرگز گفته نشد ، راز و رمزی بزرگ بود چون گنج پنهان ، که چندی به جست و جویش رفتند ، اما نیافتند.زمینۀ ادب برایش وسیله ای بود تا به قلب زندگی راه یابد و آن را بی واسطه و بی دریغ در آغوش کشد . ” خیر ” را کمتر از ” جمال ” نمی خواست و تقوا ” را نه تنها محض پاکی ، بلکه به سبب زیبایی هم دوست می داشتت . در عین حال که نمونۀ والای خیر خواهی و تقوا بود هیچ خود پسندی و مفاخرتی از این باب نشان نمی داد. اگر در جهان کهن – که استعداد آدمی در نهایت آزادی تربیت و تکامل می یافت – می زیست ، شای چون دموستن در خطابه مشهور می شد همچو پریکلس به کمال دست می یافت و چون سقراط به رغبت داروی مرگ می نوشید ؛ اما تقدیر زیان کار و تیره اش او را در حلقۀ خطیره انداخت و کشتی اش در آب های تیره افتاد. در ادب انگشت کش سخن سرایان بود، می خواست قصه را آن طور که می پسندد به پایان برد . شازده کوچولو مبین این خلوص بود . در بارۀ این نهاد انسانی از این بیش چیزی نمی توان گفت ؛ سراپا خلوص ، سراپا کودکی ، سراپا شوق و شور دریافتن انسان.