رابطهی اقتدارمحور، دو عنصر اساسی را در نگرش ذهنی کسی که تابع اقتدار است، مسلم میانگارد: میزان معینی از آزادی و در مقابل، سرسپردگی به ارادهی مقتدرانهی یک غیر یا دیگری. بنابراین در رابطهی اقتدارمحور، آزادی و ناآزادی، خودآیینی و دیگرآیینی در مفهومی یکسان به یکدیگر پیوند میخورند و در شخص واحدی که تابع است، یکی میشوند. با این همه فلسفهی بورژوایی خودآیینی، شخص را درست در مرکز نظریهاش قرار میدهد: آموزههای کانت دربارهی آزادی صرفا روشنترین و برجستهترین نمود گرایشی هستند که از زمان مقالهی "لوتر" دربارهی آزادی انسان مسیحی در کار بوده است. نویسندهی کتاب پیش رو بر آن است تا در 6 فصل نظریات فلاسفه و متفکران بزرگ همچون: "لوتر"، "کالون"، "کانت"، "هگل" و "مارکس" را در خصوص اقتدار به بحث و بررسی گذاشته و سپس به جوانب مختلف تبدیل نظریهی بوژوایی اقتدار به نظریهی دولت تمامیتخواه"، "کاستیها و برتریهایش، بپردازد.