توی دکان عروسک فروشی هیچکی قورقوری رو دوست نداره، فقط سپیده کوچولو که سر چهار راه گل می فروشه قورقوری رو دوست داره و داره پولاشو جمع می کنه تا بتونه اونو برای خودش بخره . اما یه روز از روزهای خوب خدا یه دختر بچه لوس و گریون همراه پدر و مادرش میاد قورقوری رو میخره. با خودش می بره. اون دختر لوس قورقوری رو خراب می کنه و دور میندازه.
قوروقوری غصه میخوره توی شهر گم میشه، کلی اتفاق های جورواجور براش میفته تا اینکه توی یه روز قشنگ که خیابونا چراغونی بودن و همه جا شربت و شیرینی پخش می کردن به سپیده می رسه و هردوتاشون خوشحال و شاد و خندون میشن.