زن به او نگاه کرد.نگاه هایشان در هم گره خورد. زن زن را فهمید.زن زن را حس کرد.زن زن را درک کرد.زیلها دست مسعوده را گرفت کمی فشار داد باجشمانش به او اطمینان خاطر داد و باز هم دست او را گرفت و روی سر بچه گذاشت.زنان دیگری که در اتاق بودند بی صدا این آیین را تماشا می کردند.