چراغ نفتی تنگ و باریک را نیمه روشن می کرد. چراغ، کنار شانه ی او، روی طاقچه قرار داشت. خودش روی یک جعبه ی چوبی نشسته بود و سایه ی سیاه و سنگینش روی زمین دراز کشیده و از دو گوش دیوار کم رنگ که بالا می رفت شکسته می شد.